از پرهام پرسیدم: اجازه دارم سوالی بگم؟
نوشت: بفرمایید
گفتم: مو اعتقاد دارم، خلق و ساختن آثار هنری؛ شعر، تابلو نقاشی، فرش، داستان، عکس، فیلم، موسیقی.. میخواد هر چی باشه؛ چون خالق اون اثر از ذره ذره احساسش، تخيلش، شوقش، باورش و دنياي ذهنيش، الهام ميگيره، و به اون اثر تزريق و ترکیب ميكنه، در نتيجه اونچه متولد و خلق ميشه، مثل بچه اون آدم ميمونه. جزئي از تن و جان اون آدم هست. شما چرا عكسها و فيلم هاتون، كه مثل بچه هاتون ميمونن، بدون نام و نشان رها مي كنيد توي دنياي بي احساس و بزرگ مجازي. مردم رسم امانت داري رو بلد نيستن، ممكنه هر بدرفتاري با اون بچه و اثر بي نام و نشان بشه.
گفت: راسم ميگيا. مخصوص عكسام. ولي ميدونيد چيه؟ حك لگو و نام و نشان روي عكسا و فيلم هام، مثل يه پارازيت میمونه. من نميخوام بيننده موقعي فيلم يا عكس رو مي بینه، يه لگو و یه نوشته، پارازيت بندازه روی حسِ خوبش. و نتونه بطور كامل درك خوشي رو از اون اثر دريافت كنه. برای من حال خوب بيننده، در اولويت هست، تا فیلما و عکسام.
مو از اون روز فهميدم پرهام هوشمند چقدر از ماها جلوتره. اون بی ادا و اصول مهربون بود. بی قید و بند بزرگ بود. لايه اي از زندگي رو دريده بود و در فضايي بسر مي برد كه ما، حالا حالاها خيلي داريم تا به اون رهایی برسیم.
چهل روز از زمانیکه دريا پشتِ سرش آب ريخت! و نام پرهام شد؛ باران، درخت، خورشيد… می گذرد.
این خاطره رو بازگو کردم
که بگم اگه تا دیروز نسبت به آثار پرهام
امانت داری نمی کردیم،
از حالا این رسم رو بجا بیاریم.