آهوهای سرزمینم، آن سایههای لطیف و آرام که روزگاری سمبل زندگی و زیبایی این خاک بودند، حالا یکییکی از میانمان پر میکشند…
یکی زیر چرخهای بیرحم ماشینها…
یکی به خاطر گلولههای شکارچیانی که قلبشان سردتر از کویر است…
و یکی دیگر، اسیر توری که دست انسان برایش پهن کرده است.
چرا چشمانمان بسته است؟ چرا گوشهایمان نمیشنود این فریاد بیصدای طبیعت را؟ خشکسالی و ناامنی، گرسنگی و بیتوجهی، آهوی شنیِ بردخون را به پایان راه رساندهاند، و من هر روز با دیدن این درد، ذرهذره میشکنم…
ای کاش اندکی وجدان در ما زنده بود. ای کاش برای این موجود نجیب، این روح آزاد و زیبا، فکری میکردیم پیش از آنکه دیگر هیچ نشانی از آنها باقی نماند.
از شما، از همه شما که قلبتان برای زندگی میتپد، خواهش میکنم: کمک کنید. دست در دست هم بگذاریم و برای این آهوهای شنیِ بردخون، برای نفسهای آخرینشان، چارهای بیندیشیم. شاید هنوز فرصتی باقی باشد، شاید هنوز امیدی هست…
پ ن: بر اثر خشکسالی و هجوم آهوهای شنی منطقه بردخون به سمت مزارع کشاورزی و شهر روزانه این گونه زیبای جانوری و نجیب بر اثر برخورد خودرو، شکار توسط صیادان و گیر افتادن در تور های مزراع کشاورزی در حال از بین رفتن می باشند.